ساعت 12 نیمه شبه.این سارای دیوونه نمی زاره بخوابم.داره چت می کنه میگه تو هم بیا.رفتم نشستم کنارش.داشت با یکی به اسم سهیل چت می کرد.پسره ازش خواست که اصل بده
سارا: سارا 35 اهواز
سهیل:از منم بزرگ ترید
_بله دیگه
_ازدواج کردید؟
_خیر درس می خوندم
_چی می خوندی؟
_دارم تخصص می گیرم
_چه رشته ای؟
_زنان زایمان
_پس خانوم دکتری!!!!
_بلی
_میشه یه خواهشی بکنم؟
_بفرمایید
من یه گندی زدم و دختره باردار شد.میشه یه وقت بهم بدی؟
_فردا ساعت 5 بعد از ظهر بیا مطبم به آدرس...
_ممنون.منو از یه دردسر بزرگ نجات دادی
_خواهش.من باید برم بای
_بای
سارا صفحه رو بست و به من نگاه کرد.هر دو باهم زدیم زیر خنده.چه اسگلی بوداااااااا.تا اون باشه دختر مردم رو بدبخت نکنه.هاهاها.
بعد از کلی حرف زدن با سارا گرفتم خوابیدم.
نظرات شما عزیزان: